دل
چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۱۱ ق.ظ
کـــــــــربلا..دلم را بردیـــ...؛پس خودم چه..دلم را می گویم؛یادتان که هست..؟آقا جان؟آن روز های خوبیش..خودت برشان گردان..سری به دلم بزن.
همان ویرانه را می گویم؛می دانی که...آبادش کن؛نگو نمیشود...پس این همه زاِئر در کربلایت چه می کنند؟
گفتی دل شکسته بهتره..
گفتم شاید..
با دل بیا...
-شاید
راضی باش به رضایم...
-شاید
صبر کن...
-شاید
اما
غافل از اینکه جواب تمام شاید ها را گفتی باید..
گفتی فاصله ی تو همین است...
از شاید......... تا ...........بــــــــاید ..
راه بسیــــــــــــار است و.. . .
شرمنده ام که دلم نیست لایق شما
اما؛گویند سر زدن به مریض سنت شماست...
۹۲/۱۱/۰۹